گشایش داستان

یکی دیگر از راه های شروع داستان که باعث گشایش جذاب آن می شود
موقعیت غیرقابل پیش بینی است.
موقعیت هایی هستند که برای خواننده یا برای برخی شخصیت های داستان، یا هر دو قابل پیش بینی نیستند.
مثال:
از جلوی خانه سر و صدای زیادی بلند شد. انگار که یکهو یک بار سنگ، روی پله های ایوان خالی کردند. ساختمان روی پی هایش لرزید و بعد دوباره همه چیز آرام گرفت. مان با مامانم روی ایوان عقب ساختمان بودیم و نمی دانستیم درباره این سروصدا چه فکر کنیم. مامان می ترسید که دنیا به آخر رسیده باشد
بعد معلوم می شود که پدر، یک دستگاه بزرگ خریده است که کارش در هم فشردن و بسته بندی زباله های کاغذی است. این سر و صدا هنگام پیاده کردن دستگاه از گاری پدید آمده است. موقعیت برای راوی و خواننده قابل پیش بینی نیست.
مثال دیگر:
خوزه مونتی یل که مُرد، هر کس به نوعی حس می کرد انتقام خود را از او گرفته، جز بیوه اش.
ولی تا همه مردنش را باور کنند چندین ساعت به درازا کشید. افراد بسیاری با اینکه جنازه را لای انبوهی از بالش و ملافه کتانی، در اتاق دم کرده، در تابوت زردرنگی به چشم خود دیدند که اطرافش به گردی هندوانه شده بود، باز هم
تردیدشان برطرف نشد. پس از میخکوب کردن تابوت و دفن جنازه در مقبره مجلل خانوادگی، تازه سراسر شهر باورشان شد که او واقعاً مرده و دیگر ادا در نمی آورد.
اینجا مرگ مونتی یل برای همسر و اطرافیانش موقعیتی پیش بینی ناپذیر است.
مثالی دیگر:
وقتی که وارد شد، چیزی نگفت. داشتم بهترین تیغ اصلاحم را روی چرم تیغ تیزکنی می کشیدم تا تیزش کنم و هنگامی که شناختمش، تمام وجودم به لرزه در آمد؛ اما او متوجه نشد.
در حالی که می کوشیدم احساساتم را پنهان کنم به تیز کردن تیغ ادامه دادم وقتی که خوب تیز شد، تیزیش را با ناخن شَستم امتحان کردم و بعد در زیر نور، نگاهی به آن انداختم.
در این موقع او فانوسقه اش را با قاب چرمی تپانچه که از آن آویزان بود از کمر باز کرد و به رخت آویز روی دیوار آویخت و کلاه نظامی اش را روی آن گذاشت. بعد در حالی که گره کراواتش را شل می کرد. روی صندلی نشست.
حدس زدم که ریشش باید چهار روزه باشد؛ چون آخرین یورششان برای یافتن افراد ما چهار روز طول کشیده بود.
می بینید که یک فرد نظامی دشمن که وظیفه اش سرکوبی نیروهای مبارز است وارد آرایشگاهی می شود تا صورتش را اصلاح کند ورود او برای آرایشگر که خود از نیروهای مبارز است غیرقابل پیش بینی است؛ چرا که او هرگز به آن آرایشگاه نمی آمده است.
در تمام طول داستان آرایشگر می کوشد به خود جرئت دهد و با تیغ این دشمن خطرناک را که با پای خود به سوی تله آمده است بکُشد؛ اما سرانجام نمی تواند. مرد نظامی به هنگام رفتن به آرایشگر می گوید:
آنها به من گفتند که ممکن است تو مرا بکشی. من هم آمدم ببینم می توانی یا نه. اما قبول کن که کشتن کار چندان ساده و آسانی نیست.
اگر شروع داستان تنها برای راوی - آرایشگر - پیش بینی ناپذیر است، پایان آن هم برای راوی و هم برای خواننده چنین است.
آن مرد نظامی در آخرین لحظه داستان به غولی بی پروا تبدیل می شود.
گشایش داستان. مظفر سالاری

چگونه داستان طنز بنویسیم

قواعد داستانک نویسی

قصه نویسی

کتاب راز شکور

کتاب کویدا پادشاه سرزمین ویروس ها

داستان عدل اثر صادق چوبک

موضوع داستان

داستان ,بینی ,نظامی ,گشایش ,آرایشگر ,راوی ,برای راوی ,گشایش داستان ,نیروهای مبارز ,بینی ناپذیر ,برای خواننده
مشخصات
آخرین جستجو ها