* اثر؛ سرکار خانم الهام دیلمی فر این هم بخشی از رمان تنها مثل برکه:*⬇️

《جولی عزیزم مراقب خودت باش، مرا ببخش که اینجور بی صدا رفتم.راستش از اول هم انگار مرا محکوم کردند،به خوردن یه کیسه آرد با قاشق،به اصرار مادرم تو زندگیت آمدم.هرجور میخواستم بهت دل ببندم نشد،نه یعنی دلبسته بودم اما نه عاشق . من دلم جای دیگه ای گیر کرده بود.هرجور میخواستم بهت بگم نشد.نتوانستم به چشمهای عسلی رنگت زل بزنم و حرف بزنم.یه لنگه از دستکشت را هم پیش خودم نگه داشتم تا هروقت دلتنگت شدم در دستم بگیرم و تو را کنارم حس کنم . لطفا تو هم اون لنگه رو پیش خودت نگه دارجیمی》
همینجور که نامه رو می خواندم اشکهایم سرازیر می شدند، در این روزهای پاییزی به بدترین نوع تنهایی دعوت شده بودم.

چگونه داستان طنز بنویسیم

قواعد داستانک نویسی

قصه نویسی

کتاب راز شکور

کتاب کویدا پادشاه سرزمین ویروس ها

داستان عدل اثر صادق چوبک

موضوع داستان

هرجور میخواستم ,رمان تنها
مشخصات
آخرین جستجو ها